معرفی کتاب: «کاش وقتی بیستساله بودم میدانستم … » توانست خوانندههای خود را در سراسر دنیا به تجسم دوبارهی آینده خود تشویق کند. داستانهای این کتاب بر این ایده تاکید دارند که با خارج کردن خود از منطقه آسایش، تمایل به شکستدادن، داشتن بیتوجهیِ مثبت به امر غیرممکن و استفاده از هر فرصتی برای افسانهای شدن، فرصتهای بیحدوحصری به دست میآیند. مسلما، این اقدامات، زندگیِ شما را دگرگون میسازند و شما را از تعادل درمیآورد. همینطور شما را به جایگاهی میرسانند که حتی نمیتوانستید تصور کنید و بینش و نگاهی به شما میدهند که ازطریق آن میتوانید مشکلات را بهچشم فرصتها ببینید. از همه مهمتر، آنها باعث رشد این باور در شما میشوند که مشکلات را میتوان حل کرد اتفاقات بزرگ زندگی ازجمله ترک محیط امن مدرسه یا آغاز کسبوکاری جدید ممکن است بسیار دلهرهآور و نگران کننده باشد. رویارویی با سد تصمیمات و آگاهی از اینکه کسی نمیتواند به شما بگوید که آیا تصمیم درستی میگیرید یا نه، ترسناک و رعب آور است. هیچ مسیر خطکشیشده یا دستورالعمل مشخصی برای موفقیت وجود ندارد. در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: «موقعیت شما چیزی است که دنیا شما را به آن حالت می بیند و حال شما چیزی است که خود را در این دنیا آنگونه میبینید. این ها به ندرت یکساناند و همین طور که سن ما بالاتر میرود این دو از هم دورتر میشوند؛ چون افراد معدودی هستند که واقعا میتوانند تمام چیزهای اثرگذار روی موجودیت حال شما را ببینند. مفروضات شما پنجرههای شما رو به دنیا هستند. هرازگاهی آنها را تمیز کنید وگرنه نور داخل نمیآید. مزهدارو تلخ است؛ ولی بیمار به آن نیاز دارد. گاهی زندگی با آن آجری که به سرتان میزند، شما را به موفقیت میرساند.»
مشخصات
-
قطعرقعی
-
نوع جلدشومیز
-
مترجمفروزنده دولتیاری
-
تعداد صفحه190 صفحه
-
وزن220 گرم
-
نویسندهتینا سیلیگ
-
تعداد جلد1 جلد
-
شابک9786226395021
-
سال چاپ1399











دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.